اگرداغ شرطست ،مابرده ایم
تازه از تنور داغ دانشجویی در رشته ی پزشکی درآمده و گرم گرم ام. پس تا گرمم باید بنویسم .تا یادم نرفته!.تا سرد نشده ام و حرفهایم از دهن نیفتاده و به بغضی درگلو بدل نشده. باید از خودمان بنویسم. به کرات طعم گس استثمار در دوره ی دانشجویی را چشیده ام و دیده ام به چشم خویش که جای خالی نبود فلان نیروی کاری را با حضور من پرکرده اند. بی آنکه یارای حرف زدن ام باشد. نه اینکه جسارت اش نباشد، وقتش را نداشته ام!.کشیکهای مداوم،امتحانات پیاپی، مخارج خانواده و از همه مهم تر انتظار محترم بودنی که به عنوان یک پزشک همه از توتوقع دارند، یاغی ترین هم که باشی ادبت میکند و در جاده “آسته برو آسته بیا…” می اندازدت. جالب است علیرغم همه ی اجحافی که به تو در دوران دانشجویی پزشکی میشود،توقع وانتظار اخلاقگرا بودن بیش از همه جا نمود دارد، بیش از هر اداره و هرشرکتی. باید اخلاقگرای محض باشی، یعنی بخوری و دم نزنی.
با خودم عهدکرده ام برای جلوگیری از پراکنده گویی،رعایت حدود! و عدم افراط، در مورد هر تیتر بیش از هفت هشت خط ننویسم، لذا مقدمه ی این نوشتار را به همین، محدود کرده و در ذیل سرفصل هایی کوتاه ، تیتروار به بیان فشرده ی زخم های ناشمرده خواهم پرداخت، باشد که قبول افتد!
دیدن تبلیغات کلاس های قبولی درامتحان بورد آن هم درمجله نظام پزشکی کشور حالم را بد میکند
این گونه تبلیغ هاسمبل یک جریان بیمار در آموزش پزشکی است که بار ها از آن نالیده ام. و تنها یکی از بیماری های سیستمی است که خود قرار است درمانگر باشد و یا درمانگر تحویل جامعه دهد. روز بروز امتحانات در نظام آموزش پزشکی درایران سخت تر میگردد. آیا این به معنای تحویل پزشکان تاپ تر از گذشته به نظام درمانگر است؟
تحلیلگران باید قضاوت کنند. دربرخی رشته ها امتحان خروجی از امتحان ورودی کنکور سخت تر گردیده و طراحان سوال به طرح سوالات از پاورقی روی آورده اند. انگیزه ی ایشان چیست؟ براستی نیت شان خیر است؟
شخصا جریانی بیمارگونه ،ازکنترل خارج شده، نفسانی و معیوب را درپشت این واقعه می بینم. مطمئنا هیچ جریان کنترل شده ای این آفت جان دانشجویان را کنترل نمیکند و همه ی مشکل از همینجاست، کنترل ناشدگی به همین سادگی .
اینکه طرح مشخصی درتدوین سوالات وجود ندارد و یا اگر وجود دارد رعایت نمیشود. شخصا باطراحان سوال درسطح بورد و فروتر از آن زیسته ام و خویش اکنون یک طراح سوالم!.علت اصلی این پدیده ی شوم را شخصا غریزه ی خشونت میدانم. این لفظ “خشونت” را بخاطر داشته باشید. چون جابجا از آن یاد خواهد شد و درسرفصلی جداگانه به آن پرداخته خواهد شد.
خشونت، آفت منتشر در تمام جامعه و تبدیل شده به پرستیژ در برخی نهادها ازجمله آموزش پزشکی
غریزه ی خشونت تنها در نوع انسان است که محترمانه می شود. پدر محترمانه به فرزندش تشر می رود، استاد محترمانه به دانشجویش و پزشک به بیمارش و پرستار!..
به نظر حقیر آن بار امانتی که انسان را تاب کشیدن آن نبود، عقل به تنهایی نیست. نهادن عقل درکنار خشونت ذاتی آدم ها -همچون سنگ و شیشه- است. -یادم نرود بگویم این مطلب را با اقرار به بالا بودن غلظت خشونت ذاتی خودم ادامه میدهم -انسان ذاتا خشن مثل هر حیوان دیگری وقتی به ابزار کلام و اندیشه در سطح بالایش مجهز میگردد، بسیار احتمال دارد که از این دو به عنوان ابزاری برای دفع و رفع خشونت استفاده نماید. این نکته است که مورد انتقاد فرشتگان درابتدای خلقت آدمی قرار میگیرد. به ودیعه نهادن ابزار عقل در دامن موجودی که سراسر غریزه است.
درانسان خشونت شمایلی کاملا انسانی دارد. ذبح، مسابقات المپیک، کنایه، آموزش سختگیرانه به مثابه ی یک معلم دلسوز، رفتار پرخاشگرانه والدین به مثابه ی والدینی که آینده ی فرزندشان را میخواهند، و حتی طرح سوالات امتحانی سخت تر و سخت تر!!…
چقدر خشونت درآدمی اشکال عجیب و غریب و ویژه ی خود آدمها را دارد!
الف-مورنینگ، کابوس یک دانشجو- و حیطه ی رهایی محترمانه از خشم،به بهانه ی نیت خیر آموزش برای استاد!
“خشم
متورم،چونان حباب گریزان هوا درلایه هایی از یخ،
از پی روزنه ای میگردد.
بارها به تبع شانس یا بدیمنی
تو !
آن روزنه گشته ای
و حباب متورم سیال خشم دیگران چون سیلی
درتو فرود آمده است
دیوار کوتاه بودن واقعیتی است ،.نمیگویم ریشه اش درکجاست
ولی بسیارند چیزهاکه بر دیوار کوتاه هجوم می آورند
و تو باورت میشود که
نیستی ،مگر آماجی مستعد که خشم جهان درآن فرود می آید
و این روزبروز نگرانتر و کم ارزشترت می نماید…
مصصمم باش
تا دنیا را جرات نگریستن به تو
به مثابه ی زباله دانی غضبهای فرو خورده ی دیگران نباشد!”
از نگاه فروید،خشم فروخورده میشود و چونان عقده ای میتواند شی گزینی های متفاوتی داشته باشد و …اینرا قبول داشته باشیم یانه ،بارها تجربه کرده ام که “دیگری”خشم فروخورده اش را بر سر من زده و یا خودم اینکار را با دیگری کرده ام.این “دیگری” میتواند یک استاد دانشگاه باشد،که دانشجوی بیچاره را به عنوان شی ای برای تخلیه ی انرژی خشم سرکوب شده اش به بهانه ی دلسوزی برای خود آن دانشجو و یا برای بیمار برگزیده است!
واین عادت مزخرفی است که دربرخی مجامع آموزشی ساری و جاری است واتفاقا طرفدارانی هم دارد! ویکی از نمونه های غریب پرخاشگری انسان عاقل میباشد!
ب. خواب آلوده و فروخورده خشم، درایستگاه مورنینگ ریپورت حاضر شدن…
واقعا درحضور این آدمها ارائه ی گزارش صبحگاهی ترسناک است.آدمهایی که نه تنها ازکارت تقدیر نمیکنند و زحمتی که شبانگاه بجای ایشان کشیده ای ،که هریک به مثابه ی بمبی اند که از چند جای زخم درروان دارند و آماده شلیک و تهاجم. همکاران ام ممکن است ناراحت شوند. تلخ است قبول واقعیت .اما بپذیریم ،شاید خود شناس تر شویم .شاید بپیراییم عرصه ها ی مقدسی چون بیمارستان و محیطهای آموزشی را از این آفت مسموم بنام خشونت.
بارها دردوره ی دانشجویی با خود اندیشیده ام اگر استادی محترمانه از من میخواست فلان کار را انجام دهم تا ده قدم آنسوتر ش راهم با جان ودل انجام میدادم ،اما زمانیکه کاری که وظیفه ام نیست را وظیفه ام میدانندووظیفه ام تعریف میکنند تا جسارت شانه خالی کردن از زیر آنرا نداشته باشم -وخرفت ام فرض مینمایند- ،حداکثر به انجام همانکار اکتفا خواهم کرد.شخصیتم هم شکل نمیگیرد!.
مورنینگ باید عرصه ی سپاس از تیم کشیک شبانه باشد و تقدیر از ایشان و اصلاح خبطهای احتمالیشان.محیطی دلخواه که به گرمی و فرحناکی شهره باشد،تاحال همه آنجا خوب شود و سرجا بیاید-درصبحی دلنشین-.حضوراساتید و دانشجو درآن عاشقانه بوده و بر سر گزارش صبحگاهی بین دانشجوها نزاع باشدکه کدامیک گزارش بدهد!،چون اوست که تحسین خواهد شد!.
شخصا فکر میکنم گروه کشیک شب قبل درحالیکه فنجانی چای مینوشند باید با گردنهای افراشته و چشمانی پرغرور هرروز درمقابل همکاران برروی صندلی بنشینند(چون خسته اند!!)و دوستانه از وقایع شب گذشته بگویند،درحالیکه مطمئنند از ایشان تقدیر خواهد شد،وآنقدر جسور گردند که اگر درظاهر کار ایشان ایرادی دیده نشد،خود مصرانه بدنبال مطرح کردن ایرادها و گیرهای کاریشان باشند!!
اینطور بهتر نیست؟؟
بجای علت یابی پدیده هایی مثل زیر میزی بهتراست پزشک معیوب تحویل ندهیم، ،خودکرده را تدبیر نیست
هیجانات مثبت “احساس ارزشمندی و تعالی” مقدمه ی اجتماعی شدن و کمالگرایی در انسان می باشند(زمینه ی روانشناسی هیلگارد). تا چنین احساساتی در آدمی انگیخته نشوند،انتظار اخلاقگرایی ماندگار از پزشکان عبث است.همانطور که اگر مطابق نظریه ی مازلو روانشناس انسانگرا ،اگر نیازهای پایه ای بشر ارضاء نگردند عمده ی ایشان به سطوح فراتر خلاقیت و اعتلا نمیرسند(جز در موارداستثنایی-نوابغ-).(انتظار از دانشجویان به انجام کارهای تحقیقاتی و ابداع ،انتظار عبثی است و انتظار برای ظهور نوابغ هیچ ملتی را سرشار نکرده است-مثل انتظار دیدن فرشتگان غیر عقلایی است).علت اینکه عمده ی پایان نامه های پزشکی در قفسه ها خاک میخورد،تدوین پایان نامه به عنوان یک کار لوکس فقط تمرین میشود بی آنکه ثمری برای دانشجو داشته باشد،وموسساتی متولی تولید پایان نامه و تحویل آن –پس از دریافت نقدی وجوهات – به دانشجو میگردندهمین موضوع است:نرسیدن به مرحله ی متعالی خلاقیت!!
مهندسان ما بجای تولید ابزارهای پزشکی پشت سرهم به تاسیس شرکتهایی جهت واردات کالا اقدام میکنند تا دلالانی بزرگ گردند!،زیر میزی به عنوان یک آفت گریبانگیر جامعه ی پزشکی میشودو پزشکان به عنوان شغل دوم یا اصلی(برای برخی، پزشکی شغل دوم محسوب میشود!!)به دلالی اتومبیل یا تولید انبوه ساختمان روی می آورندتا نیازهای پایه ای عقب افتاده شان را جبران کنند.دقیقا به مثابه ی سرگردانی اندر خم کوچه های نخستین هرم تکاملی بشریت!!(ازنگاه “مازلو”)
و علت اصلی به نظرمن برآورده نشدن نیازهای بدوی مالی و روحی در دوران تحصیل است.
حفظ کرامت انسانی انسانی !به نام پزشک(نه یک رباط) کلید رهایی از آفتهای رفتاری-اخلاقی درجامعه ی پزشکیست
از واقعیت نگریزیم. یک دانشجوی پزشکی در ایران دروهله ی اول یک کارگر،سپس یک دانشجو و درنهایت یک انسان است!وقتی به طرق گوناگون شآن یک دانشجوی پزشکی(که ازضریب هوشی بالاتری هم باید برخوردار باشد،و لذا ناملایمات را بیشتر درک کرده و درگیر میشود و غصه میخورد)از حدی که باید،فروتر می افتد،از میزان انرژی او برای التزام به اخلاقیات کاسته میشود.عدم تشویق،استثماربه عنوان نیروی کارگری،عدم حمایت مالی مناسب،عدم برخورد مناسب و ..همه دراوهم مثل هرانسان دیگری خشم فرو خورده ای خواهد انگیخت که بصورت یک انرژی روانی منفی در نهایت در مقولات متعددی مثل برخورد نامناسب با بیمارو همراهش،اعتراض و اعتصاب،پپدیده ی زیرمیزی بگیری و وارد شدن درامور دلالی و تولید پایان نامه و پدیده ی شوم کلاسهای خصوصی دستیاری و انترنی و بورد و …بروز میابد(ویا به قول “فروید”شی گزینی میشود).
بد خلقی و بد سلوکی در میان پزشکان درحالیکه میتواند مثل هر انسان دیگری به شکل خلاف های معمول بروز کند،بروزها ی نامعمول و غریب دیگری هم دارد که برخی از آنها نام برده شد.زمانیکه به شعورو شآن او به عنوان یک انسان مستقیم یا غیر مسقسم توهین گردد ، نباید از او انتظار داشت که طلایه دار برخورد با بیمار و همراهش به عنوان یک انسان اخلاقگرا باشد.
حاکمیت بالینی:توهین دیگری به شعور پزشکان به سبب اجرای سوگیرانه اش
خیلی از طرحهای عالی و قتی درمقام اجرا واقع میشوند به سبب عدم صلاحیت مجریان به طرحهای بیمار تبدیل شده منشاءسوءرفتار میگردند.وقتی خلبان نباشی هواپیما نوعی آلت قتاله است .نمونه اش محکوم کردن پزشکان به عنوان قاتلین غیر عمد درصورت شکایت از ایشان و محکوم شدن عادلانه یا نا عادلانه شان است.مجاز دانستن شکایت از پزشکان به نوعی موجب تحریض اصحاب حرفه ی طب به دانش آموزی و اجرای دقیقتر دانسته ها میگردد.ولی ما پزشکان به مثابه ی سرنشینان اتومبیلی هستیم که به سبب رانندگی درخیابان خاص پر حادثه ی “بیماریها”، هرآن احتمال تصادممان با یک بیمار میرود. بیماری که دو نیمه ی مرگ یا زندگی است و مامیکوشیم اورا به نیمه ی زندگی برگردانیم.هریک ازما اگرفروشنده ی پیتزا یا لباس(هردو حیات بخشند)میبودیم،اینقدردرمعرض تهدیدشکایت قرار نداشتیم.ازایشان تقریبا هیچگاه شکایتی صورت نمیگیرد.ما به سبب حرکتمان درجاده ی لغزنده ی مرگ –زندگی مکرر به موارد سقوط کننده درورطه ی مرگ برمیخوریم و چون تلاش کرده ایم فرد را ازسقوط به دره نجات دهیم وممکن نشده،بیمارحق دار از ما شکایت کند.صدور همین جواز برای شکایت از شاغلین حرف پزشکی به سبب درمعرض بودن مداومشان با پدیده مرگ، بی انصافی محض و موجد احساس ناامنی می باشد.درحالیکه آنچه منصفانه بنظر میرسد اینست که یابرای شکایت از پزشکان محدودیتهایی برای شاکی ،نسبت به سایرجرایم صورت گیرد ویا درصورت صدورجواز شکایت نامحدود از ایشان، درصورت شکایت ،مرکزی که پزشک درآن مشغول بکار است پاسخگوی اصلی در همه ی موارد باشد.این انتقاد بحثهای قانونی ویژه ی خودرا دارد که نمیخواهم بدان وارد شوم و طبعا به همین اذعانات من که اذعاناتی احساسی قلمداد خواهد شد ایرادهای بیشمار وارد خواهد شد.
حاکمیت بالینی نیز از همین جنس است.طرحی که با نام ثقیل و آلوده به اکراه و اجبارش-حاکمیت!!!- بجای نصب تابلو ،پمفلت و کلاسهای آموزشی درقدم اول کانال شکایت تلفنی بیمار از پزشک و سیستم پزشکی را باز میکند درخلق یک موجود کامل از ناف اش شروع به این کار نموده است .
ذات باارزش اما کم ارزش شونده ی پزشکی
درتاریخ پزشکی به سبب حساسیت این شغل و ارتباطش با جان انسانها می بینیم که پزشکان از شان بالایی برخوردار بوده و پزشکان عالی در دربار سلاطین به کار گرفته میشدند-که البته درکمتر فیلم یا سریالی که به نوعی با سلاطین درارتباط است،پزشکانشان نشان داده میشوند-و از وزیر نیز به سلطان محرمتر بوده اند.به نوعی سلطان دوم دربار .
درقسمی دیگر آمده که زمانی به سبب حساسیت بالای این رشته ی شریف ،دانشجویان پزشکی باید ترک دنیا گفته ،از ازدواج منع میشدند و مشابه کاهنان روزگار خویش را درمحل طبابت میگذراندند. امروزه ما آموزش پزشکی را برای خود و آیندگان راحت تر نکرده ایم اما انتظارات اخلاقیمان مشابه همیشه است.درحالیکه به سبب حضور واحدهای ا ضافه و نامربوط پیر دانشجو سوزانده میشود،درعین حال از آموزشهای روز دنیا مثل روش تحقیق،رایانه،زبان و منطق(logic)محروم است،انتظار داریم مثل یک انسان عادی اجتماع در آمدو شد و ازدواج و مسکن و مرکب رفتار نماید،درعین حال یک پزشک ورزیده باشد و یک دانشجوی درستکار و کاردرست،و درکل یک انسان کامل به تمام معنا باشد حتی اگر درتامین نیازهای پایه ای اش مشکل داشته باشد.
درحقیقت علیرغم همه ی پیشرفتی که پزشکی چه درعرصه ی آموزش و چه درمان دردنیا داشته،زمینه برای یک انسان کامل شدن دراین برهه برای یک پزشک از هرزمان دیگری نامهیاتر است.
احساس ناامنی منشاءبیشتر معضلات جامعه ی پزشکی از دانشجو تا استاد
اشارتا درموارد پیشین به موارد ایجاد کننده ی نا امنی در پیشروان دانش پزشکی اشاره شد که مهمترین ایشان عدم حمایت مالی مناسب و متناسب است .باید پذیرفت درآمد سالانه ی بسیاری از همکاران پزشک ،حداقل در سطح عمومی از دوستان همکلاسی دانشگاه رفته ی تحصیل کرده دررشته های بامرارت کمتر و خیلی اوقات دوستان اصلا تحصیل نکرده ی دانشگاه نرفته خیلی بیشتر نمیباشد وگاه کمتر است و عدم تناسب رنج-دستمزد دراین حرفه با وجود تهدیدهای دیگر شامل شکایات بیماران و توقعات جامعه و اطرافیان و …به شدت آزارنده است.کمتر پزشکی است که این جمله “دکتر هنوز ماشین نخریدی”یا “ماشینتو عوض کن “و…امثالهم به گوشش نخورده و رنج نکشیده باشد .باورکنیم عمده ی پزشکان به سیلی انواع وامهای دانشجویی و پس از آن، صورت نزار خویش را ملتهب نگاه میدارند!!.
توقعات جامعه از پزشکان ایشان را بیمار میکند، پزشکانی که خود را درقلب حوادث روزگار و جبهه ی زنده ی پس از جنگ-مراکزدرمانی- قرا رداده اند.
مرکز آسیبهاو جراحتها و رنجها و غمها درعین حال مکانی مقدس که تقدسش روزبروز بیشتراز کف می رود.
“هرکس انسانی را نجات بخشد ،جامعه ای را نجات بخشیده”تصورمن براینستکه عمده ی کارمندان یک بیمارستا ن بهشتی اند،اما کمتر با حضور باور آن می زیم.
قله های صعبناک و دژهای خطرناک بیمارستانها را قداستزدایی کرده اند،چرا که پزشکان و پرسنل بیمارستانها را قداست زدایی کرده اند.
کمتر کسی به اندازه ی پرسنل بیمارستان درطول زندگی اش با این همه غم و اندوه و رنج مواجه میشود.حتی درنیمه های شب درحالیکه نای راه رفتن روی دوپا را نداشته و هنوز شام نخورده ،از یک پزشک یا پرستار همه انتظار خوش برخوردی و خوش خلقی دارند،با کدام حمایت،کدام دلگرمی؟،کدام خسته نباشید؟
(همکاران خوب من،واقعا خسته نباشید،دست مریزاد!!)
پایگاه آلام بشری و سربازان بی حمایت
دانش آموز ممتازدبیرستان زمانیکه دررشته پزشکی پذیرفته شده و کوله پشتی بدوش به سمت دانشگاه عزیمت میکند ،هنوز نمیداند چه گردنه های صعب العبوری پیش روی دارد.هنوز بیست و اندی سالش نشده که به پایگاه آلام بشری وارد شده و شاهد بدترین شکایات و آلام و رنج کشیدنها ی بشر میگردد ومهمتر ازآن شاهد هرروزه ی مرگ درپشت پرده ی زندگی.
هرروز باید جاده ی خوابگاه یا محل مسکونی اش تا بیمارستان را گز کند ، و شاهد این ماجرا ی غم انگیز باشدو این قصه ای است برای تمام فصول! زندگی اش.
توجه داشته باشیم که او رباط نیست یک انسان مجهزبه تمامی هیجانها ی معمول آدمیزادگانست ،هرچند بعدها ممکن است هیجانات اش غیر معمول شده و سر CPRخنده اش بگیرد!!.
درکدام واحد آموزشی به او آموزش داده شده که با این همه تهاجم غمناکی و دردمندی درطول شبانه روز چگونه مواجه شود.او براستی دراین راه تنها ست و وزرات متبوع تنها این منت برزگ را برسر اوداردکه اجازه ی تحصیل در پزشکی را به او داده و ظاهرا احساس مسوولیتی در مورد فوق-حمایت-نمیکند.
درچندمطالعه ی داخلی تاکنون شیوع و وقوع بیماریها و مرگ درمیا ن دانشجو یان و پزشکان بررسی شده است؟
شخصا شاهد فوت و بیماری تا ده درصد از دوستان و همراهان و همکارانم بوده ام-به نوعی برگریزان-.(ازصمیمی ترین دوستانم دردوره ی دبیرستان ونزدیکترین رقیب تحصیلی ام دراطاق عمل درحالیکه مشغول جراحی بوده فوت نموده) .آیا این حد از وقوع بیماری و مرگ ارتباطی به شغل طبابت و ارتباطات وسیع اش با بیماران ندارد؟
پزشک و دانشجوی پزشکی باید تحبیب شوند
درسالهای اخیرباز شدن پای افراد نامحرم به عرصه ی طبابت بسیارفزونی گرفته که متاسفانه! پستهای حساسی نیز به ایشان سپرده شده.مدیریت یک دانشگاه یا دانشکده ی پزشکی به مثابه ی یک پادگان یا سربازخانه ،بدوی ترین،خشن ترین و غیر اخلاقیترین وغیر انسانی ترین شیوه ی مدارا با دانشجویا ن زحمتکش این عرصه است که درصورت ساده ترین اعتراضی تهدید به اخراج،شده و به روزه ی سکوت کشانده میشوند.بخش عظیمی ا زسلسله ی ناملایمات به شیوه ی برخورد بیمارگونه ی اهالی این حرفه با یکدیگر مربوطست -که خویش قربانیان این نظام معیوبند و استاد و آموزنده ی مناسبی نداشته اند-
بخش دیگر به همین نامحرمان به لباس محرم ملبس شده ای برمیگردد که تا مدارج بالای پزشکی را نیز به طرق مختلف اخذ کرده و پستها ی سازمانی کلیدیرا اشغال! نموده اند و شیوه ی اداره ی سیستمی که بدیشان سپرده شده را سرکوب و رعب و زور تعریف نموده اند.درحالیکه دانشجویان پزشکی به یک کارت آفرین دلخوشند وبه یک خسته نباشید،روزه ی خستگی خودرا افطار میکنند.
آفرین و خسته نباشید برای ایشان به مثابه ی دستگاه تغلیظ اورانیم انگیزه است و با مولتی ویتامین تحبیب،مراقبت و حمایت سرشارازانرژی میگردند. بیشتر گله ی من از خودمان است .اگر همرا ه بیمار اجازه میدهد که پزشک را به ضرب کتک بگیرد ،دلیلش اینستکه ما خودمان قبلا یکدیگر را از مواضع و درمواقع گوناگون به باد کتک گرفته ایم.
ما عمده ی عمر خودرا دربیمارستان و دانشگاه طی میکنیم.غرائزمان مجالی برای برون ریزی درخارج از این حیطه را ندارد .اما وقت بگذاریم .بجای استفاده از دانشجو بجای سیبل انتقادو پرخاشگری ،خودمان راجای دیگر تخلیه کرده و پاک و پاکیزه وبا وضوءبه مراکز آموزشی-درمانی وارد شویم.
“جاودان باد سایه ی انسانهایی که شادی را علت اند،نه شریک
و غمها را شریک اند نه دلیل”
سـرا پا اگـر زرد و پژمـرده ایم………………… ولـی دل به پاییـز نسپـرده ایم
چــو گلـدان خالـی لـب پنجـره………………. پر از خاطـرات تـرک خـورده ایم
اگـر داغ دل بــود مــا دیـده ایـم…………….. اگـر خون دل بود مـا خورده ایـم
اگـر دل دلیــل اســت آورده ایـم…………… اگـر داغ شـرط است ما برده ایم
اگــر دشنــه دشـمنـان گــردنیـم………… اگــر خنجــر دوستــان گــرده ایـم
گواهــی بخــواهید اینـــک گــواه……….. همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلـی سـربلند و ســری سر به زیر……. از این دست عمری به سر برده ایم
قیصر امین پور عزیز