کافی است از یک دانشجوی دوره ی فوق تخصصی درپزشکی (به عنوان کسی که کلیه مراحل تحصیلی نظام آموزش پزشکی را گذرانده است)خواسته شود که چارچوب طرح درس یک کتاب پزشکی مرجع را درسطوح عمومی،تخصصی و فوق تخصصی جداگانه شرح دهد. نیازی به تفکیک نیست!.کتب مرجع در تمام سطوح،همگی از یک چارچوب تبعیت میکنند که شامل سرفصلهای ذیل می باشد:
تعریف، اتیولوژی، اپیدمیولوژی، فیزیولوژی، فیزیوپاتولوژی،پاتولوژی،علایم بالینی،آزمایشات،تشخیص،تشخیص افتراقی،درمان،پروگنوز.
با کمی تعدیل رفرانسهای پزشکی از این ساختار بهره برده و هر تیتر با مطالبی طبعا مفید و به روز پر می شود.
اما آیا مطالبی که با این چینش به خورد دانشجو داده می شود و تحویل او میگردد با ساختارفکری بالینی او سازگار است و نیاز او را دریافتن راهی برای اپروچ تشخیصی و درمانی به بیمار بی واسطه می گشاید؟
این کتابها بیشتر به کاتالوگ شبیهند تا کتاب کار و در آنها کمتر به شیوه ای که یک کارآموز عملی می اندیشد صحبت شده است.انگار بنا براین گذاشته شده که به دلایلی دانشجو راه رسیدن به تشخیص درست را می داند – و آنرا فاکتور گرفته –و به تزریق دانش صرف درخصوص بیماریها به او می پردازد.
مطالبی که اینگونه به ساختار رختاویزگونه ی کتب مرجع آویزانند را نمیشود براحتی به قالب تن فکر پرسشگر دانشجو اندازه کرد.
یا دانشجو باید شیوه ی تفکربالینی خود را تسلیم کند(خطای بزرگ!) و یا کتب باید به شکلی نوشته شوند که با قواره ی تفکر مبتنی برحل مساله ی دانشجو جور درآیند.(راه سوم این است که دانشجو تلاش کند تا بعد از صرف ساعتها مطالب را به صورتی کاربردی بازچینی نماید.کاری بسیار وقت گیر و کم بهره).
چینش مطالب کتاب به چنین طرزی و یادگیری مطالب اش بر اساس همان چینش ازدانشجو یک دایره المعارف گویا میسازد.که به عنوان مثال قادر است راجع به فلان بیماری اسهال دهنده –مثلا شیگلوز – تا جد و پدرجد میکروب ایجادکننده را هم ذکر نماید،اما قادرنباشد برخورد مفید درعمل(بالینی) با بیمار اسهالی راکامل توضیح دهد.نتیجه اینکه درکشورهایی مثل کشور ما جای خالی این مطالب با برگزاری کارگاهها و نوشتن کتابچه های مربوطه پر می گردد.(که البته قدمی است ارزنده).
حتی در کاتالوگ یک یخچال نیز حداقل یک صفحه راجع به اپروچ به برخی مشکلات شایع آمده و آنقدرکاربردی ذکر شده که خریدار قادر است چندمساله ی شایع را عیب یابی و اصلاح نماید.
متاسفانه این طرز چینش کتب مرجع نه تنها تفکردانشجو را از تحلیلی به نظری سوق خواهد داد که درجه اهمیت مطالب در ذهن اورا نیز به نحوی یکسان سازی خواهد نمود. به نحوی که قادر نخواهدبود بین اهمیت نقش فلان ژن درفلان بیماری که دردست تحقیق است ومعاینه ی کلیدی که دربرخورد با همان بیمار باید به عمل درآورد فرق بگذارد.
نکته ی بسیارمهم دیگری که درکتب مرجع از آن غفلت شده- و ورود به آن مارا به حیطه ی مدیریت آموزشی سوق خواهد داد که قصد دخول به آنرا نداریم- جای خالی “مطالبی جهت مطالعه” است.به نحوی که نگارشگران کتاب با مشخص کردن و مجزا کردن مطالب کاربردی و سرلوحه قراردادن آنها برای تحریر کتاب،مطالبی که دربالین بیمار به کار نمی آید را به حیطه ای مثلا بنام “جهت مطالعه”درغلتانند،تا هم به دانش نظری افراد افزوده شود و هم دانشجویان از ایده های تحقیقی بی خبر نمانند.
متاسفانه یکی از تلاشهای دانشجویان ضمن خواندن کتب مرجع تلاش برا ی چارو کردن مطالب کاربردی و جداکردنشان با الک وسواس از مطالب غیر کاربردی و باز نویسی همه ی مطالب مجددا درفترچه هاشان است که وقت و انرژی گزافی را ازایشان هبا خواهد نمود.
پیشنهادات:
– تغییر نحوه ی نگارش کتب مرجع
– اگر مورد فوق موفق نبود،بومی سازی نگارش کتب بطور رسمی و معرفی آنها به عنوان مرجع آزمون دانشجویان